اسکل آباد | ||
خدایا کفر نمیگویم! پریشانم چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا تو مسئولی! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت خداوندا تو مسئولی خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!
به کسی اعتماد کن که بتواند تو را در 3 چیز تشخیص دهد: 1-اندوه پنهان شده در لبخندت را 2-عشق پنهان شده در عصبانیتت را 3-و معنای حقیقی در سکوتت را
حالم خیلی گرفتس! نمیدونم چیکار کنم؟؟؟؟!!! حوصلم سر رفته... دیگه حوصله هیچی رو ندارم البته...هه! فکر کنم هیچیم حوصله منو نداره!!!! دلم میخواد زار زار گریه کنم اما نمیدونم بخاطر کدوم یکی از دلایلی که هرکدوم میتونن مدت زیادی منو به گریه بندازن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!! البته شاید چون آأم گریه اوویی نیستم اشکم نمیاد! بیخیال!!تا اینجاشو که همشو ریختیم تو خودمون بقیشم میریزیم!!!شاید یه روزی ترکیدیم بالاخره!!! ولش کن! شب بخیر! [ شنبه 91/4/10 ] [ 2:59 صبح ] [ MIGMIG ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |